سری مقالات ماکتبازان ایران سلسله مطالبیست که توسط مخاطبین ماشین ماکت برای ما ارسال شده است و جهت ارتقای فرهنگ کلکسیونداری روی سایت منتشر شده و شرح حال کلکسیونرهای ماکت ایران است .
نظر شما را به اولین قسمت از این سلسله مقالات جلب می کنیم :
یک پونتیاک مشکی بود ،اولین عشقم را می گویم . با طرح عقاب روی کاپوتش و تودوزی کرم رنگ . شاسی زیرش را که فشار می دادی کاپوتش باز می شد و میتوانستی موتور نقره ای رنگش را ببینی. درهایش هم باز می شد. زمستان هفتاد بود و من هفت ساله بودم که پشت ویترین یکی از بهترین سوپر مارکت های شهر دیدمش. هفتاد تومن بود و من فقط دوازده تومن پول داشتم !
آن روزها علاقه زیادی به سینما و جمشید هاشم پور داشتم، یک روز که با عموی کوچکم به سینما می رفتم پشت ویترین سوپر کیوان دیدمش و مثل بهروز وثوقی در سوته دلان که عاشق عکس دختر داخل قاب پشت ویترین عکاسی روشن شده بود ، من هم دلم را به پونتیاک باختم ، اما کسی نمیدانست. بعدها خیلی به دیدنش رفتم . بعد از مدرسه راهم را کلی دور میکردم ولی می رفتم و می دیدمش.
نزدیک عید بود ، بهمن ماه ، کمی فکر کردم و نقشه کشیدم تا به یک برنامه درست و حسابی برای خریدنش رسیدم . از این قرار بود که با خودم قرار گذاشتم پول ساندویچ های سوسیس دو نونه ای که یواشکی میخوردم را جمع کنم و خرده پول هایی که از خرید های خانه می ماند را هم کنار بگذارم تا قبل از عید خودم را به عشقم برسانم . امان از شکم پرستی و هوس های بچگانه .
نقشه کاملا با شکست مواجه شد . عید آمد و پول در بساط نبود، روی عیدی ها حساب باز کردم . در بهترین شرایط کل عیدی ها شصت تومن شد. هنوز ده تومن کم داشتم که فکر دیگری به سرم زد ، عمو کوچیکه. همیشه می شد روی مهربانیش حساب کرد . یکی از روزهایی که مرا به سینما می برد او را با خودم به سوپر کیوان بردم و پونتیاک عزیزم را قیمت کردم ، هنوز همان هفتاد تومن بود . پول هایم را درآوردم و جلوی چشم عمو شمردم ، ده تومن کم داشتم . همه چیز طبق نقشه پیش رفت و عمو مابقی پول را پرداخت کرد ، حالا پونتیاک مال من شده بود ، در دستان من بود ، خوشحال ترین فرد روی زمین بودم ، رویایم تبدیل به حقیقت شد .
هرگز به چشم یک اسباب بازی نگاهش نکردم برایم مثل یک گنج بود مثل یک فتح جنگی باارزش بود ، . ماند در گوشه اتاقم گاهی بهش دستی می کشیدم تمیزش می کردم و دوباره به قفسه برمیگشت .
حالا نوبت خرید بعدی بود ، فولکس بیتل. دوسال طول کشید تا دوباره عاشق شدم ، یک بیتل زرد رنگ که عکس نمونه واقعیش را در مجله ماشین دیده بودم نسل اول از سری جدید بیتل ، زرد بود و دلربا ، هنوز هم در گنجه مجموعه من هست ، سوگلی ای است برای خودش .
علاقه زیاد من به بیتل هم به دوران کودکی برمیگردد . حدود نه سالگی ، شوهر خاله ای داشتم که فوق تخصص داشت در تعمیرات ژیان و فولکس . دستش شفا بود ، مکانیک بسیار قابل و پر حوصله ای بود ، قدیمی های مشهد خوب میشناختندش ، میدان هفده شهریور گاراژ ابومسلم علی فولکسی ، برای خودش شهرتی دست و پا کرده بود . تابستان هایی که می رفتیم مشهد برای دیدن خانواده مادری برای این که آتش نسوزانیم ما را به گاراژ میفرستادند تا زیردست علی فولکسی باشیم .
انواع و اقسام ژیان و فولکس را می دیدیم هر روز خدا و انقدر کیفور می شدیم که جایی برای شیطنت باقی نمی ماند . همان جا دلم را باختم ، هنوز رویای یک فولکس واگن آبی رنگ را در سر می پرورانم و هر زمان که بتوانم یک سالمش را میخرم و بازسازی میکنم.
از این مرحله به بعد خرید و نگهداری ماکت برایم تبدیل به یک دغدغه شد . هرپولی که به دست می آوردم پس انداز میکردم و تقریبا هر دوماه یک بار یک مدل جدید به مجموعه کوچکم اضافه می کردم. میلم بیشتر به کلاسیک ها بود ، ولی اطلاعات کافی نداشتم و همه سایزی می خریدم . این علاقه تا امروز ادامه پیدا کرد به حدی که برای شب عروسی هم یک شورولت مالیبو جگری پیدا کردم تا این علاقه به یک تجربه رانندگی هم تبدیل شود . همسری هم پیدا کردم که همراه و شریک من در جمع آوری ماکت شد .
اکنون ، در آستانه سی و پنج سالگی به سخت ترین روزهای عشق بازی رسیده ام. هرچند کم یا زیاد هنوز هم می توانم سالی سه چهار عضو جدید به خانواده کوچک دوست داشتنی ام اضافه کنم .
آخرین عضو مجموعه هم یک بیتل مسی خوش رنگ است که به تازگی به جمع ما اضافه شده و جذابیت خودش را دارد.